مرا وقتی نگاری خرگهی بود


که قدش غیرت سرو سهی بود

نه از باغش مرا برگ جدائی


نه از سیبش مرا روی بهی بود

بشب روشن شدی راهم ز رویش


ز مویش گر چه بیم گمرهی بود

ز چشم آهوانش خواب خرگوش


نه از مستی ز عین روبهی بود

سخن کوته کنم دور از جمالش


مراد از عمر خویشم کوتهی بود

رخم پر ناردان می شد ز خوناب


که از نارش دمی دستم تهی بود

ز مردان رهش خواجو در این راه


کسی کو جان بداد آنکس رهی بود